عجیب است قبل از اینکه مسولان زندان برای ما سخت گیری کنند، برخی از زندانیان پیش دستی کرده و محدودیتهایی را برای ما قائل می شوند. می گویند شما سیاسی ها زیرنظر هستید و با این استدلال که خطری متوجه ما می شود از ارتباط ما با یکدیگر جلوگیری می کنند؛ جلوی چشمم مدام این جمله می آید که دیکتاتوری عوام بسیار بدتر از دیکتاتوری خواص است.
جلوی کتابخانه اندرزگاه هفت که الان بسیاری از دوستانم در آنجایند، من، عباس خرسندی، احمد قصابان، پویا جهاندار، حمید رضا محمدی و کوروش فرهاد خوانی ایستاده ایم و مانند خبرگزاریها، آخرین اطلاعات بیرون و درون زندان را به اشتراک می گذاریم. برخی زندانیان عادی، پنهانی به ما می گویند شما زیر نظرید؛ زود از هم دیگر دور شوید. برخی به دوربین بالا اشاره می کنند و می گویند "بالا رو داشته باشید." شگفتا که این توهم آنان بیشتر از زندانبان ما را می آزارد.
راستی می دانید اخبار و اطلاعات در بین زندانیان چگونه رد و بدل می شود؟ آنجا هم مثل فیس بوک و وبلاگ نویسی اخبار داغ، شما را یک سر و گردن از دیگران بالاتر قرار می دهد. یکی از خبر های جالب برای ما، مربوط به بچه های اندرزگاه هشت است، مجید توکلی و احسان منصوری، هم اتهامی های احمد قصابان و برخی دیگر از بچه های سیاسی درآنجایند. ما حق داریم بدانیم دیگر زندانیان به ظاهر امنیتی در آنجا چه وضعیتی دارند! بهتر از ما هستند یا بدتر!
برای دیدن بچه های سیاسی که در سالنهای مختلف اندرزگاه هفت هستند، دو راه وجود دارد. یکی رفتن به کتابخانه و یکی رفتن به باشگاه اندرزگاه هفت، این پاتق روزانه ما بود. یادش بخیر که کتابخوانی در کتابخانه وجه تمایز سیاسیون با زندانیان عادی بود. به نظرم همه دوست داشتیم که این وجه تمایز رو پررنگ تر نشان دهیم. راستش ماندن کنار زندانیان عادی نیز چنگی به دل نمی زد. دوست داشتیم پیش همدیگر باشیم.
برای دیدن بچه های اندرزگاه هشت، باید عضو فرهنگی می شدیم، نمی دانستم آنجا چه خبره؟ گویا مکانی بود که زندانیان هر دو اندرزگاه می توانستند، گاها همزمان در آنجا باشند. وسوسه فرهنگی شدن در زندان برایم زیاد بود، اما گویا سنت زندانیان سیاسی در آن زمان، فرهنگی شدن را نکوهش می کرد. من هم قصد شکستن این سنت را نداشتم. بعدها شنیدم که این سنت در نسلهای آینده شکسته شده است.
وقتی با ارتقاء مقام از انفرادی به سلولهای چند نفره می رفتی، برای روزها و هفته ها تو بودی و یک یا دو نفر دیگر. بنابراین بازجویی اصلی را باید آنجا پس می دادی. ساعت اول هم سلولیت را خوب زیر نظر داشتی و چند روزی با احتیاط صحبت می کردی. اما بعد از اعتماد دوطرفه، بازجویی می کردی و بازجویی می شدی! این بازجویهای متفاوت، گاه پرونده چندین نسل گذشته از زندانیان سیاسی را زیر و رو می کرد. در این بازجوییها، کیوان انصاری، سعید درخشندی و پویا جهاندار آن نسل دانشجویان سرکشی بودند که واقعا دمار از بازجوها و زندانبانان در آورده بودند و به قول معروف 209 رو گذاشته بودند، روی سرشون.
در این بازجوییها، نسل بعدی بچه های به اصطلاح شیطون و سرکش، مربوط به احمد قصابان، مجید توکلی و احسان منصوری بود که ما توی سلولهای چند نفره، مدام از زندانیانی که گاه فقط چند روز با هم بودیم، روایتهایی را از آنان می شنیدیم. به قول معروف نقل داستان رشادتها و جانفشانی ها این بچه ها بود و بس.
سلولی رو نمی شد، پیدا کرد که اسم این بچه ها در اون نوشته نشده باشه. نوشتن روی دیوارهای 209 هم یک وسیله ارتباطی است که به شما می گوید، چه کسی در چه تاریخی دستگیر شده و آخرین خبر مربوط به اون چیه؟ روی یکی از دیوارها که اسم این سه نفر رو نوشته بودند، زیرش هم نوشته بودند در تاریخ فلان انتقال به زندان بالا. معنی زندان بالا را نمی دانستم. اولین زندان ایی که پیشم آمد، گفت: "زندان بالا یعنی زندان عمومی."
جلوی کتابخانه بعد از اینکه داشتیم با بقیه بچه های سیاسی صحبت می کردیم، نمی دونم یکدفعه چطور مجید توکلی برای دیدن احمد قصابان، از اندرزگاه هشت به هفت اومده بود. البته من تابحال ندیده بودمش. احمد در حالی که با او داشت صحبت می کرد، به من نزدیک شد و آروم گفت: این مجید توکلی است. چهره اش را تابحال ندیده بودم، اما دور از آن بود که در ذهنم تصور می کردم. به احمد گفتم چطور اومده اینجا؟ گفت، جلب توجه نکن! از پشت سالن ورزشی پنهانی اومده اینجا.
جلوی کتابخانه اندرزگاه هفت که الان بسیاری از دوستانم در آنجایند، من، عباس خرسندی، احمد قصابان، پویا جهاندار، حمید رضا محمدی و کوروش فرهاد خوانی ایستاده ایم و مانند خبرگزاریها، آخرین اطلاعات بیرون و درون زندان را به اشتراک می گذاریم. برخی زندانیان عادی، پنهانی به ما می گویند شما زیر نظرید؛ زود از هم دیگر دور شوید. برخی به دوربین بالا اشاره می کنند و می گویند "بالا رو داشته باشید." شگفتا که این توهم آنان بیشتر از زندانبان ما را می آزارد.
راستی می دانید اخبار و اطلاعات در بین زندانیان چگونه رد و بدل می شود؟ آنجا هم مثل فیس بوک و وبلاگ نویسی اخبار داغ، شما را یک سر و گردن از دیگران بالاتر قرار می دهد. یکی از خبر های جالب برای ما، مربوط به بچه های اندرزگاه هشت است، مجید توکلی و احسان منصوری، هم اتهامی های احمد قصابان و برخی دیگر از بچه های سیاسی درآنجایند. ما حق داریم بدانیم دیگر زندانیان به ظاهر امنیتی در آنجا چه وضعیتی دارند! بهتر از ما هستند یا بدتر!
برای دیدن بچه های سیاسی که در سالنهای مختلف اندرزگاه هفت هستند، دو راه وجود دارد. یکی رفتن به کتابخانه و یکی رفتن به باشگاه اندرزگاه هفت، این پاتق روزانه ما بود. یادش بخیر که کتابخوانی در کتابخانه وجه تمایز سیاسیون با زندانیان عادی بود. به نظرم همه دوست داشتیم که این وجه تمایز رو پررنگ تر نشان دهیم. راستش ماندن کنار زندانیان عادی نیز چنگی به دل نمی زد. دوست داشتیم پیش همدیگر باشیم.
وقتی با ارتقاء مقام از انفرادی به سلولهای چند نفره می رفتی، برای روزها و هفته ها تو بودی و یک یا دو نفر دیگر. بنابراین بازجویی اصلی را باید آنجا پس می دادی. ساعت اول هم سلولیت را خوب زیر نظر داشتی و چند روزی با احتیاط صحبت می کردی. اما بعد از اعتماد دوطرفه، بازجویی می کردی و بازجویی می شدی! این بازجویهای متفاوت، گاه پرونده چندین نسل گذشته از زندانیان سیاسی را زیر و رو می کرد. در این بازجوییها، کیوان انصاری، سعید درخشندی و پویا جهاندار آن نسل دانشجویان سرکشی بودند که واقعا دمار از بازجوها و زندانبانان در آورده بودند و به قول معروف 209 رو گذاشته بودند، روی سرشون.
در این بازجوییها، نسل بعدی بچه های به اصطلاح شیطون و سرکش، مربوط به احمد قصابان، مجید توکلی و احسان منصوری بود که ما توی سلولهای چند نفره، مدام از زندانیانی که گاه فقط چند روز با هم بودیم، روایتهایی را از آنان می شنیدیم. به قول معروف نقل داستان رشادتها و جانفشانی ها این بچه ها بود و بس.
قاسم شیرزادیان ( کاوه شیرزاد)