۶/۰۳/۱۳۹۲

یکی از خونبارترین و ناجوانمردانه ترین روزهای جنگ داخلی در سوریه

امروز یکی از خونبارترین و ناجوانمردانه ترین روزهای جنگ داخلی در سوریه بود. رژیم اسد در مضان اتهام است که با استفاده از سلاح های شیمیایی بین 500 تا 1300 نفر شامل زنان، کودکان و غیرنظامیان را امروز کشته. تصاویر این کشتارها در سایت های مختلف واقعا دلخراش است.
اگر موضوع استفاده رژیم اسد از این سلاح ها اثبات بشه قدم اول برای دخالت بشر دوستانه البته این بار از نوع نظامی برداشته میشه و تحولات سوریه وارد فاز جدیدی خواهد شد!
در این حین، حمایتهای عریان جمهوری اسلامی از رژیم اسد می تواند هزینه های سنگینی را بر دوش جمهوری اسلامی و خصوصا دولت آقای روحانی بگذارد و همه ی شعارها و برنامه های ایشان را تحت الشعاع قرار دهد.
در واقع آزمون بسیار سختی روبروی روحانی قرار دارد و اگر وی نتواند در مورد مسئله سوریه و بخصوص تجدید نظر در برنامه های اتمی غیر شفاف و مشکوک جمهوری اسلامی بنا به هر دلیلی قدم مثبتی بردارد بعید است بتواند به شعارهای خود جامع عمل بپوشاند.
سر آخر اینکه من به عنوان یک ایرانی آماده ام وی از همه ی شعارهای خود در مورد آزادی و دموکراسی در ایران دست بردارد اما از دخالت جمهوری اسلامی در سوریه که آغشته به خون دهها هزار نفر انسان بی گناه شده جلوگیری نماید.

۵/۲۹/۱۳۹۲

برسد بدست رشید اسماعیلی



هنوز، چند ساعتی نیست که رفته ای و جای خالی ات بشدت حس می شود. دارم به این موضوع فکر می کنم که چگونه با رفتنت کنار بیایم. معمولا برای این کار نیاز به چند روز زمان دارم! اگر می شد در مراسم خاکسپاریت حضور داشته باشم یا با خانواده ات از نزدیک همدردی کنم شاید همه چی بهتر پیش می رفت. نمی دونم! ای کاش همه ای اینها خواب باشد و دوباره بتونم از خوندن مطالبت لذت ببرم و بیاموزم.

عزیز دلم، آخرین بار که با هم صحبت می کردیم قرار گذاشتی روزی در کنار زاینده رود با هم بنشینیم و رودرو بحث کنیم. دلم خوش بود روزی به اصفهان خواهم آمد و در کنار زاینده رود از مصاحبتت لذت خواهم برد. حالا نمی دانم چه می شود وقتی به اصفهان بیایم و تو آنجا نباشی!

رفیق! چیزی که مرا بیش از بیش نگران می کند این است که تو هم مانند همه ی عزیزانم رفته باشی و من در روزمرگی زندگی آنجور که لازم است نتوانم از تو یاد کنم. آخر هر چه فکر می کنم این رسمش نیست! دارم به این فکر می کنم که مجموعه ای از مقالات و نوشته هایت را جمع آوری کنم و هر از چندگاهی آنها را مرور کنم تا از یاد تو و چیزهایی که هنوز باید ازت بیاموزم غافل نشوم.

یادم است چقدر نجیب بودی وقتی پشت سرت حرفی زده میشد، تو از کنار آنها بی توجه و به آرامی می گذشتی! عجب روزگاری شده رشید نازنین! دوست خوبم، جای خالی ات خوب حس می شود وقتی مدارا، تساهل و تسامح که رنگ همه ی نوشته هایت بود را از خودت بصورت عملی آغاز کردی و از حاشیه ها بدور ماندی تا در اندک فرصت باقیمانده آنجور که دوست داری زندگی کنی! بنویسی و فهم خودت رو با دیگران به اشتراک بگذاری! از همه مهمتر به روزهای خوب امید دهی! انصافا باید بهت آفرین گفت! آفرین به تو رشید

نازنین من اکنون که با رفتنت دست و پنجه نرم می کنم بیش از همه نگران جای خالی نوشته هایت و تاثیرات آن در میان دوستانم هستم، فضایی که در آن جای نوشته های استدلالی، مودبانه و روادارانه واقعا خالی است. به این فکر می کنم که چه کسی باید جای خالی تو را پر کند! آیا جای خالی ات اصلا پر شدنی ست یا خیر!

رفیق خوبم! می دانم که خسته ای! نیاز به آرامش داری اما واقعا در زمانه ای که از اینور و انور بام افتادن، شده مد روز تا سردسته و سردمدار قلمداد شوی چی کسی جای خالی تو را پر خواهد کرد! چه کسی با قلمی مانند قلم تو خواهد نوشت که در دنیای سیاست همه چیز سفید یا سیاه مطلق نیست! چه کسی از میانه روی و اعتدل به زیبایی تو خواهد نوشت! اینهاست که رفتنت نگرانم می کند و جای خالی ات بیشتر از پیش حس می شود. دلم برایت تنگ است رفیق با اینکه چند ساعتی بیشتر نیست که رفته ای!!
 — with Rashid Esmaeili.

مطلبی از زنده یاد رشید اسماعیلی در تجلیل از کسانیکه نقشی در پیروزی روحانی داشته اند


این چند سطر با سپاس و فروتنی تقدیم به مردم ایران، دوستان و استادانم ____________

از ناپلئون بناپارت نقل است که «شکست یتیم است و پیروزی هزار پدر دارد». خب البته طبیعی است، گله ای هم نیست و نباید داشت از اینکه مثلا دوست عزیز و محترمی که در روز رد صلاحیت هاشمی در صفحه ی فیسبوکش خواهان «انصراف عارف و روحانی» از ادامه ی حضور در انتخابات شد و بارها شرکت در انتخابات با هر گزینه ای جز خاتمی و بعد هم تا حدودی هاشمی را رد می کرد و «موجب شکست مفتضحانه» می دانست سپاس نامه ای بنویسد- آن هم از موضع امام خمینی!- و این پیروزی را تنها و تنها به تحلیل های خودش منتسب کند (تلاش های اصلاح طلبان غیر همسو با ایشان هم هیچ) و در سپاس نامه اش حتی از مردمی که نقش اصلی را در این پیروزی داشتند تشکر هم نکند! گویی که مردم گوسفندانی بوده اند که «ما روشنفکران» آنان را چوپانی کرده و به «ارض موعود» رهنمون شده ایم. [این را هم بگویم که من شخصا منکر نقش آن دوست گرامی و همفکرانش در این پیروزی نیستم و فقط آنها را دعوت به انصاف و واقع بینی در خصوص خود و دیگران می کنم].

من البته ظرف چند روز آینده تحلیل خودم از این واقعه ی مهم را خواهم نگاشت چرا که فکر می کنم برای تحلیل این واقعه باید کمی بیشتر تامل کرد و ریز آمار صندوقها را نیز مورد توجه قرار داد با این حال حتما خواهم کوشید نقاط ضعف و قوت تحلیل های ارائه شده در این چند ماهه را از دیدگاه خودم در ترازو نهم تا همه از جمله خودم درس های لازم را از این پیروزی بگیریم چنانکه من درس گیری بخشی از اصلاح طلبان از شکست های پیشین را از جمله دلایل این پیروزی می دانم.

به هر حال من در اینجا بر خودم فرض می دانم به عنوان یک فعال سیاسی اصلاح طلب در درجه ی اول از مردمی که با همه ی آسیب ها و نامرادی های این سالها نا امید نشدند و تسلیم بدبینی و انفعال برخی فعالین سیاسی نگشتند تشکر کنم و این پیروزی را بیش از هر چیز و هرکس مدیون آنان بدانم و بعد البته از دوستان عزیز و شریفی که بی مهری ها را به جان خریدند در فضای سرد آغازین روزهای انتخابات ستادهای عارف و روحانی را فعال کردند.

به خصوص مایلم از دوستان فداکار و زحمت کشم در ستاد دکتر روحانی در استان اصفهان تشکر کنم و بیش از همه از «مهدی مقدری»، «علیرضا روحانی»، «علی معینی»، «علی ناظم زاده»، «امیر حسین چیت ساز زاده»، «سید سعید صفوی»، «نیما پیراسته»، «امیر تاکی»، «امین شایگان نیا»، «احمد صرامی»، «محبوبه فیاض»، «روح الله منصوری» و دوستان زحمت کشی که این انتخابات برای من فرصت آشنایی بیشتر با آنها را فراهم کرد دوستانی مانند «حسین معلم»، «عباس پشمی»، «وحید شریفی». از دوستانی مانند «هادی یزدانی»، «مسعود برجیان»، «سید عارف صفوی» و «سهیل جان نثاری» که با همه ی ملاحظات خاص خودشان در این مسیر کوشیدند و گزینه ی نامزد حداقلی و گفتمان اصلاح طلبی واقع بینانه را تقویت کردند و من شخصا بسیار از نظریات انتقادیشان بهره مند شدم. از دهها فعال اصلاح طلب دیگر در سطح استان که از اینکه نامشان را اینجا نمی برم شرمنده و عذرخواهم.

در میان تحلیلگران و سیاستمداران برجسته ی اصلاح طلب و میانه رو غیر از «هاشمی» و «خاتمی» و شخص «دکتر حسن روحانی» که در آینده از نقش بی بدیل و بسیار مهم آنها خواهم نوشت لازم است از «عباس عبدی» که طی یک سال و اندی اخیر واقع بینانه ترین تحلیل ها را داشت و تحلیل هایش فضای ذهنی بسیاری از اصلاح طلبان را برای مشارکت فعال در این انتخابات آماده کرد تشکر کنم، ( عبدی از همان ابتدا به امکان موفقیت اصلاح طلبان در این انتخابات با یک گزینه ی واقع بینانه اعتقاد داشت، در گفتگویی که چهارشنبه عصر با او داشتم او پیروزی حسن روحانی در دور اول را قطعی دانست و اتفاقا هیچ نگرانی هم از بابت سلامت انتخابات نداشت[پیش بینی قاطعی که آن روز موجب شگفتی من شد]، عبدی را باید استاد تحلیل ها و پیش بینی های واقع بینانه دانست.) همچنین از تحلیگران و نظریه پردازانی مانند «مسعود بهنود»، «علی اصغر رمضانپور»، «علیرضا نامور حقیقی»، «علیرضا علوی تبار» و از تحلیگران و نویسندگان مسئولیت شناسی مانند «کاوه شیرزاد» و «مجتبی نجفی» و فعالینی مانند «متین مسکین»، «ادریس صالحی» و «عبدالسلام سلیمی». همچنین از سیاستمدارانی مانند «محمد علی نجفی»، «اسحاق جهانگیری»، «غلامحسین کرباسچی» و حلقه ی اطرافیان دکتر روحانی در «حزب اعتدال و توسعه» (به خصوص دکتر نوبخت) که هر کدام نقش خاص و ویژه ای در این پیروزی داشتند که شاید به چشم بسیاری نیامد ولی بر آگاهان امور پوشیده نماند.

البته تشکر از دکتر محمد رضا عارف و فعالین ستادهایش هم که سر جای خودش. از سیاستمدار اصلاح طلب و برجسته ای مانند «عبدالله نوری» که از فروردین سال گذشته علم واقع بینی را بر افراشت و با طرح صریح دیدگاههایش در این زمینه نقش موثری در گفتمان سازی داشت. از روزنامه نگارانی مانند «سعید لیلاز» و «ثمینا رستگاری» و دهها چون آنها. از فعالینی مانند «تیرداد بنکدار» و «محمد رضایی» که شاید به لحاظ تبار تاریخی و عاطفی احساس تعلق چندانی به جناح اصلاح طلب ندارند ولی به خاطر ایران و منافع درازمدت ملت ایران در این انتخابات خالصانه و بی هیچ چشمداشت به سود اصلاح طلبان فعالیت کردند.(دوستانی از این دست کم نبودند). و نهایتا از زندانیان سیاسی اصلاح طلب و تحولخواه و خانواده های آنها و خانواده های قربانیان وقایع پس از انتخابات که نشان دادند هیچ چیز برایشان مهمتر از پایندگی ایران و ایرانی نیست.

پی نوشت ضروری: بسیاری از نامهای دیگر اینجا می توانست و می بایست می آمد که جا ماند. به خصوص از دوستان اصفهان اگر نام کسی جا ماند همین جا عذرخواهی می کنم. شما می توانید در کامنتها مرا در تکمیل این نام ها یاری رسانید.
 — with Aliasghar Ramezanpoor and 19 others.

17 ژوئن 2013

۵/۲۷/۱۳۹۲

اتکای قدرت به اراذل و اوباش!

اتکای قدرت به اراذل و اوباش!
آنچه بعد از جمهوری اسلامی با شدت بی سابقه ای ادامه یافت!
تصویر شعبان بی مخ و محمد رضا شاه

ایرانی یابی در خارج از کشور

یکی از بهترین راههای پیدا کردن ایرانیهای خارج از کشور در میان مردمان دهها کشور دیگر اینست که وقتی مشغول کاری هستید ناگهان یک دور کامل بچرخید تا بیشتر ایرانیهای دور و بر خود را شکار کنید! 
علامت همه آنها اینست که همه لذتهای پیرامون خود را کنار گذاشته اند و به تو یواشکی نگاه می کنند اما همینکه نگاه شما به آنها می افتد، نگاهشان را از شما می دزدند. خلاصه هر کس نگاهش را دزدید، شک نکنید یک هم وطن را یافته اید!

تفریح های دهه شصت

تفریح های دهه شصت
برگرفته از صفحه گوگل پلوس Ali tahamtani

چند نتیجه سیاسی اقدام نظامیان مصر در برخورد با اخوان المسلمین

چند نتیجه سیاسی اقدام نظامیان مصر در برخورد با اخوان المسلمین 

1. نظامیان مصر با سرکوب تجمعاتی که رفته رفته در حال کم رنگ شدن بود، جانی دوباره به آن بخشید. اکنون انگیزه تجمعات وسیع تر بسیار بیشتر شده است و....

2. ارتش با این اقدام خود، اخوان المسلمین رو به یک نیروی مظلوم در افکار عمومی مصر و جهان تبدیل کرد که بعدها سرمایه ای برای اخوانی ها بخصوص در دنیای اسلام برای یک جهش دیگر خواهد شد.

3. این اقدام ناسنجیده ارتش ممکن است مصر را به پرتگاهی بکشاند که ته آن سوریه ای شدن مصر است. بصورتی که اگر اخوان دست به اقدامات خشونت آمیز متقابل بزند هیچ چیز قابل پیش بینی نیست.

4. اگر محمد مرسی بر سر کار بود تصور می کنم تا به امروز مصری ها به بی لیافتی و به کفایتی آنها تا حدود زیادی اقناع می شدند. اما دستگیری و خلع قدرت مرسی اولا از وی یک قهرمان در نزد بسیاری از مردم مصر درست کرد و در ثانی ممکن است در آینده اخوانی ها باز هم به عنوان ناجی برای قسمتی از مردم مصر شناخته شوند. یعنی آنها خطری در کمین خواهند بود.

5. ارتش مصر که تاکنون به عنوان یک نهاد نسبتا مستقل در انقلاب مصر عمل کرده بود از این به بعد اعتبارش در نزد افکار عمومی مصر و جهان کاهش می یابد و در تحولات سیاسی و بی ثباتی های احتمالی دست بالا را نخواهد داشت.


August 15 2013

دو قطبی "حکومت سکولار یا مذهبی" در جامعه ایران و تحلیل مسائل مصر

دو قطبی "حکومت سکولار یا مذهبی" در جامعه ایران متاثر از انقلاب 57 و نتایج تلخ آن واقعا قدرتمند شده بصورتی که این دو قطبی در تجریه و تحلیل تمامی حوادث جهان برای اقشار عوام و مخالف جمهوری اسلامی سنگینی می کند. 

مطابق این نگاه، تمام رویدادها در سرتاسر جهان که مابین سکولارها و مذهبی ها «بخصوص مذهبی های اسلامی» روی می دهد ساده انگارانه با رویدادهای سال 57 مطابق و مقایسه داده می شود و طرفداران این دو قطبی بلافاصله از نیروهای سکولار تحت هر شرایطی حتی جنایتهای فجیع و خونین حمایت می کنند. چرا که به اعتقاد آنها نباید اتفاقات مربوط به جمهوری اسلامی برای آنها تکرار شود. غافل از اینکه دیکتاتوری سکولار هم گاهی می تواند بسیار فجیع تر از دیکتاتوری های مذهبی باشد.

به عنوان نمونه دیکتاتوری سکولار صدام حسین ( با صدها هزار کشته)،حافظ اسد( نزدیک به سی هزار کشته) بشار اسد (نزدیک به صدهزار کشته) دیکتاتوری محمد فذافی ( با دهها هزار جنایت) پول پوت در کامبوج ( با دو میلیون نفر جنایت) و .... گاهی از نظر آمار قتل ها و جنایت ها از دیکتاتوریهای مذهبی پیشی گرفته اند.

حرف آخر اینکه دیکتاتوری، دیکتاتوری است چه دیکتاتورها سکولار باشند چه مذهبی، چه نظامی باشند چه غیر نظامی. ایده ال اینست که روزی دو قطبی جامعه ایران "نقض یا عدم نقض حقوق بشر" باشد و همه ی ما بیاموزیم مبنی تحلیلمان این باشد.

نیروهای نظامی مصر با جنایت ها و قتل عام های روزهای اخیر به خوبی نشان دادند که نظامی ها هیچ وقت و در هیچ زمانی نمی توانند حاملان خوبی برای دموکراسی و آزادی باشند حتی اگر علیه نیروهای مذهبی یا تندروهای مذهبی عمل کنند.


August 15 2013

یکی شدن اجزای "جامعه مدنی" با "دولت"؛ بزرگترین اشتباه در استقبال از دولت روحانی

یکی از مشکلاتی جامعه ایرانی در گذر به دموکراسی، یکی شدن اجزای "جامعه مدنی" با "دولت" در مواجه با موانع است. واقعیت اینه که همیشه جامعه مدنی می بایست در مقابل دولت حتی اگر دولت "خاتمی یا روحانی" باشه استقلال خودش رو حفظ کنه و در مسیر کسب مطالبات تعریف شده ی خودش حرکت کنه! 

به بیانی ساده تر مثلا روزنامه نگار در دولتهایی تحول خواه مانند روحانی می بایست همچنان ناقد قدرت و چشم های جامعه برای دیدن واقعیات باشند، فعالین کارگری و سندیکاها، فعالین حقوق زن، حقوق بشر وغیره هر کدام می بایست در مسیر مطالبات و وظایف خود حرکت کنند نه اینکه از آنها چشم پوشی کنند و همه تخم مرغ ها را در سبد دولت برای قوی کردن آن بیاندازند.

در جنبش سبز هم متاسفانه همین اتفاقات افتاد و جامعه مدنی ایران اعم از سندیکاهای و فعالین کارگری، معلمین، قومی، دانشجویی فعالین حقوق زنان، روزنامه نگاران و ... بجای اینکه هر کدام با نام و پلاکارد صنف یا تشکل خود در جنبش سبز شرکت کنند گروه یا تشکل خود را موقتا تعطیل کردند و بصورت منفرد یا فردی در جنبش سبز حضور داشتند و عنصری کوچک ( یک فرد) از یک کل بزرگتر شدند. شکی نیست اگر چنین نمی شد احتمال فراگیر تر شدن این جنبش و قدرت مند شدن آن افزایش می یافت.

اکنون نیز متاسفانه شاهد چنین رویکردی از طرف جامعه مدنی نسبت به دولت روحانی هستیم، قسمتی از اجزای جامعه مدنی ایران، احساس یکی شدن با دولت یا انطباق با آن را داشته و در مواجه با باند قدرت ( یعنی خامنه ای، سپاه و ...) گویی پرچم صنف، گروه یا دسته خود را زمین انداخته اند و همه توان خود را در قدرتمند کردن دولت روحانی در مقابل "حکومت یا باندهای اصلی قدرت" صرف کردند در واقع گویی آنها سنگرهای خود را رها کرده و به سنگر بزرگ دولت که علیه بخشی از حاکمیت متمرکز شده هجوم آورده اند تا به قول معروف آنجا نبرد نهایی را علیه استبداد رقم زنند. درست مانند جنگ احد در صدر اسلام که رها کردن سنگرها توسط برخی از اعراب و هجوم به سنگر بزرگ باعث نقطه ضعف و نهایتا شکست آنها شد.

قصد ندارم این بحث رو تعمیم بدم به مسائل روز اما از اولین روزهای پیروز شدن روحانی در انتخابات و حتی قبل از آن، چنین رویکردی دوباره آغاز شده و بسیاری گویا چشم ها و گوشهای خود را بسته اند و سنگر خود را به سنگر دولت منتقل کرده اند. البته لازم به توضیح نیست بحث کنونی قابل تعمیم به همه ی گروههای جامعه مدنی در ایران نیست و همه به یک اندازه تابع این نقد نیستند. هدف این نوشتار نشان دادن رویکردی اشتباهی در پیشبرد دموکراسی در ایران است.


August 14  2013

به استقبال روحانی، با شعار هر ایرانی عضو یک یا چند نهاد مدنی؛ کاوه شیرزاد

بسیار پیش ترها فکر می کردیم “کار، کار خداست”. آن زمان گویا، همه انسانهای بی اختیاری بودیم که خود را اسیر جبر یا قضا و قدر الهی می دانستیم. بعدها که این نگاه توسط بسیاری از ما ابطال شد دنبال توجیهی برای احوالات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خودمان می گشتیم تا اینکه رسیدیم به “کار، کار انگلیسی هاست”. چند دهه ای هم با این ایده دست و پنجه نرم کردیم تا اینکه بیشتر ما رسیدیم به اینکه “کار، کار دولت است.”

وجه مشترک همه ی این توجیهات آنروزها و اینروزهای ما این بود: “ما بی تقصیریم”، “ما کاره ای نیستیم” و “به ما هیچ نقدی وارد نیست.”

اما آیا واقعا اینطور است؟ آیا کار، کار حکومت است و ما “یعنی مردم” در بوجود آمدن این وضعیت بی تقصیر بوده و هستیم؟ اگر نگاهی به اغلب کتابها، مقاله ها و مصاحبه های نخبگان ایرانی بیندازیم خواهیم دید هیچ گاه مردم – یعنی مردم ایران – سهمی از تقصیرات و اشتباهاتی که ما را به وضعیت کنونی سوق داده است، نداشته اند. گویا مردم اسطوره هایی نقد ناپذیرند.

بحث این نیست که دولت یا حکومت در بوجود آمدن عقب ماندگی ها و توسعه نیافتگی ایران سهمی ندارند که اتفاقا دارند اما آیا همه ای اینها دلیل می شود که نقش مردم را در بوجود آمدن نابسامانی ها نادیده گرفت؟ مگر جز اینست که از ماست که بر ماست!

طی روزهای گذشته مراسم تحلیف حسن روحانی برگزار شد و وی رسما رییس جمهور ایران شد. اغلب ما از اصلاح طلب، برانداز، چپ و راست که پیرو نگاه حکومت محور یا همان طرفداران تز “کار، کار دولت است” هستیم، بدون توجه به اینکه نقش مردم در این دوره چهار ساله و در تقابل با استبداد چگونه و چطور باید باشد، نشسته ایم به انتظار که روحانی در جنگ با قدرت چگونه عمل خواهد کرد و نتیجه اش چه خواهد شد؟

شکی نیست روحانی چهار یا هشت سال دیگر دوره اش تمام خواهد شد و در بدبینانه ترین حالت فردی مانند احمدی نژاد دوباره روی کار می آید که با انداختن آتشی به خرمن، ما را به همان دوره سابق برمی گرداند و طبق قاعده های پیشین بعد از پایان دوره ریاست جمهوری وی به این نتیجه می رسیم که روحانی گرگی بود در لباس میش! اما در نگاهی متفاوت یا در نگاه مردم محور، توپ بیش از آنکه در زمین روحانی باشد در زمین خود ماست و این تحولات مردم بنیاد است که بعد از پایان دوره روحانی، مانند سپری در برابر استبداد و خودکامگی باقی می ماند.

بنابراین می بایست فرصت را غنیمت شمرد و تنها به قضاوت و داوری عملکرد روحانی بسنده نکرد. باید پا به میدان بگذاریم تا با رشد آگاهی ها، بازسازی و تقویت جامعه مدنی، ترویج مسئولیت های شهروندی و …. زمینه ی توسعه پایدار سیاسی و اجتماعی را فراهم کنیم. دراین مسیر، تحقق شعار هر ایرانی عضو یک یا چند انجمن” می تواند محک خوبی برای آغاز کارمان باشد. همانطور که در سوئد هر شهروند سوئدی بطور متوسط عضو شش NGO است و در بسیاری از کشورهای توسعه یافته نیز نرخ مشارکت مردم چندین برابر نرخ مشارکت ما ایرانیان است.

براستی وقتی مشکلات فراوانی در جامعه ایران وجود دارد که نه دولت و نه حکومت قادر به حل آنها نیست، چرا هر کدام از ما، نباید عضو یک یا چند انجمن یا نهاد غیر دولتی خیریه، هنری، سیاسی و مدنی باشیم تا سهمی هر چند کوچک در کاستن از ناملایمات هم وطنان داشته باشیم. ضروری هم نیست که حتما در عرصه هایی فعالیت کنیم که اهداف و اغراض سیاسی را دنبال کنند.

کودکان بی سرپرست، خشونت علیه زنان، حفظ محیط زیست، یاری رسانی به معلولان و سالمندان، سواد آموزی به بچه های ایرانی و افغان، کمک به معتادان، کودکان سرطانی، حمایت از خانواده های زندانیان… از جمله ده ها نمونه ای هستند که عرصه ای بی انتها و قابل دسترسی را روبروی ما قرار می دهند.

کاوه شیرزاد

August 7  2013

گشتی در آبشارهای زیبا "دو اِرینسون" از منطقه جوقا مابین سویس و فرانسه



July 30 2013

دیدار از خانه عبدالله مومنی با مهندس طبرزدی و .. .

یادش بخیر در بحبوحه حوادث 88 با اینکه درگیر مسئله ای بشدت امنیتی شده بودیم و مدام از طرف وزارت اطلاعات و پلیس امنیت تهدید می شدیم به اتفاق مهندس طبرزدی، سعید درخشندی، امین کرد، هرمیداس باوند، عیسی خان حاتمی، بهزاد مهرانی و پرویز صفری رفتیم خونه عبدالله مومنی
عکس از بهزاد مهرانی 
July 14
 2013

"زبان عربی و نیاموختن آن" قربانی و نماد این نوع مبارزه ی خاص ما شد

عربی یکی از زبانهایی بود که احتمال یادگیری آن، برای اغلب ما بیش از زبانهای دیگر بود. اول به این دلیل که فوف العاده به زبان فارسی نزدیک بود. دوم زبان مذهبی اغلب ما بود. سوم به خاطر سیاستهای مذهبی جمهوری اسلامی، بیشترین کلاسها در دوران تحصیل به این زبان اختصاص داشت.

با این حال اغلب ما برای آموختن این زبان مقاومت می کردیم/ می کنیم. ما از جمهوری اسلامی نفرت داشتیم؛ اما چون ایستادن در مقابل آن برایمان دردسر ساز بود. مشکل را به اعراب و سپس به تحولات 1400 سال پیش تعمیم دادیم و شروع کردیم بجای اینکه در تاریکی شمعی روشن کنیم در خفا و دور از چشمان حکومت دنبال بدگویی از اعراب و نفرین تاریکی مان در 1400 سال پیش بودیم. آری ما مشغول مبارزه با دشمنی موهوم، نامریی و غیر قابل لمس بودیم چرا که جنگ با آن برایمان بسی ساده تر از دشمن واقعی ( جمهوری اسلامی) بود.

اینجوری بود که "زبان عربی و نیاموختن آن" قربانی و نماد این نوع مبارزه ی خاص ما شد و اغلب ما از فراگیری آن سرباز زدیم و از ارتباط با بیش از یک میلیارد انسان برای توسعه ی تجارت، ارتباطات فرهنگی و .... در بستری "بکر" محروم شدیم.

وقتی نگاهی به کشورهایی که سابقا تحت استعمار زندگی می کردند، می کنم می بینیم به قول مرتضی مردیها لااقل آنها با زبان کشور استعمار گر، که عموما زبانهای مهمی هم هست آشنا شده اند و به انواع مختلف از آن بهره می بردند، اما متاسفانه اغلب ما با تصوراتی گنگ از فراگیری زبانی دیگر باز مانده ایم.

July 7  2013

برای اینکه در مورد موضوعی اظهار نظر کنی لازم نیست حتما کارشناس آن باشی!

برای اینکه در مورد موضوعی اظهار نظر کنی لازم نیست حتما کارشناس آن باشی! 
اگه اینجور بود همه ی مردم می بایست تنها در مورد یک یا چند موضوع صحبت کنند! 
تمسخر کسانیکه نظرات خودشون رو درباره مسائل مختلف بیان می کنند و نگاه عاقل اندر سفیه انداختن به آنان که شما که کارشناس نیستید پس نباید نظر بدهید خودش تراژدی دردناکی از فرهنگ سیاسی و اجتماعی ماست که باید ....
July 4  2013

تسلیت به خانواده محترم آقای اسانلو و کلیه فعالین کارگری


متاسفانه آقای افشین اسانلو از فعالین کارگری ( برادر منصور اسانلو) در زندانی رجایی شهر، به مانند بسیاری از زندانیان دیگر بصورت غیر مستقیم کشته شد. 

شهادت این فعال کارگری نمونه ای از مرگ اجباری و غیر مستقیم زندانیان سیاسی یا غیر سیاسی است که در شرایط مرگبار ( بدون دارو، بدون رسیدگی کافی و .... ) در زندانها رها می شوند تا برخی از آنان مانند مرحوم اکبر محمدی و هدی صابر و .... جان خود را از دست داده و برخی دیگر سلامتشان را. 

ضمن تسلیت به خانواده محترم آقای اسانلو و کلیه فعالین کارگری امیدوارم افکار عمومی و فعالین حقوق بشری توجه کافی به اینجور قتلهای غیر مستقیم را داشته باشند تا چنین رویکردی در زندانها به یک امر عادی و پذیرفته شده تبدیل نشود.

June 22 2013

از الان دور نگیرید که ما واستادیم تا ببینم فرق احمدی نژاد و روحانی چیه!

دوستان اپوزوسیونی و تحریمی از الان دور نگیرید که ما واستادیم تا ببینم فرق احمدی نژاد و روحانی چیه! یا ثابت کنیم که همه سراپا یه قماشند! 
واقعیت اینه که با حداقل فضایی که امیدوارم باز بشه باید وارد میدون بشید و فارغ از اینکه روحانی رئیس جمهور میشه به تقویت جامعه مدنی، گفتمان حقوق بشری دموکراسی خواهی و توسعه سیاسی پایدار مشغول بشید حتی ممکنه در این راه از طرف خود روحانی هم نوازش بشید ولی بدونید بجای غر زدن باید دست بکار شید. 
خلاصه مثل دوران خاتمی نشینید از صبح تا شب سنگ بندازید و با تئوری "سگ زرد برادر شغاله" توی این تلویزیونهای خارج کشوری افشاگری کنید و از یکسری مخاطب دلبریایی کنید که شما ته سازش ناپذیری و نماد مبارزه هستید.
June 15 2013

دوگانه رحیم مشایی (احمدی نژاد) و خامنه ای را خیلی جدی فرض می کنند

رحیم مشایی به راحتی رد صلاحیت شد و احمدی نژاد نیز کنار گذاشته می شود بدون اینکه آب از آب تکان بخورد. همیشه برایم عجیب بود که برخی از دوستان، دوگانه رحیم مشایی (احمدی نژاد) و خامنه ای را خیلی جدی فرض می کردند و با مقایسه مدلهای اروپایی، محتمل می دونستند که از تضاد دو دیکتاتوری، گاهی ممکن است دموکراسی زایش کند. آنها اعتقاد داشتند احمدی نژاد برخلاف دیگران از شجاعت کافی برخوردار است و ...

در جشن 10 سالگی نشریه La Gazette همراه با مدیر نشریه



وقتی هموطنان عرب در روی چاههای نفت نشسته اند اما در فقر زندگی می کنند!

چند روز پیش پستی در یکی از صفحات زرد فیس بوک ( فارسی زبان) دیدم که عکس سگی که کلاه و شال مخصوص عربها بروی سر آن انداخته شده بود، همراه با متنی توهین آمیز به عربها، در آخرین لحظه ای که پاک نشده بود 14 هزار لایک خورده، نزدیک سه هزار بار به اشتراک گذاشته شده بود و 2500 نفر درباره آن نظر داده بودند. واقعا برایم عجیب بود!

ملتی که کوچکترین نقد، متلک یا شوخی یا تمسخر در مورد نام ایران را نمی پسندند چراوقتی پای تمسخر هم مینهان عربش که به زبان دیگری صحبت می کنند، می آید اینجوری ساکت می نشینند؟ اما اکنون همگی آماده دفاع از نام ایران هستند؟

چرا فکر می کنید وقتی هموطنان عرب در روی چاههای نفت نشسته اند اما در فقر زندگی می کنند! تقریبا همه ی هم زبانهایشان در آنسوی مرزهای ایران، مرفه زندگی می کنند! و از طرف ما نیز اینجور مورد تمسخر و استهزاء قرار می گیرند، نباید دنبال جدا کردن سرنوشتشان از ایران باشند؟

چقدر به سیاستهای تبعیض آمیزی که از زمان رضا شاه تاکنون در مورد زبان، فرهنگ و رفاه و .... مردم عرب شده اعتراض کردیم! بسیاری از عزیزان عرب در همین چند ساله ی گذشته بدون هیچ دادگاه و حداقل حقوقی که برای زندانیان سیاسی لااقل رعایت می شود از ماداران و خانواده هایشان جدا شده و به چوبه دار یا زندانهای طویل المدت سپرده شدند اما صدایی از ما در نیامد! چه بسا خوشحال شدیم که جمهوری اسلامی خوب از پس تجزیه طلبان برآمد!

برای همبستگی بیشتر در ایران باید بدانیم همه چی به رفتارهای خود ما بر می گردد اگر رفتارهای تبعیض آمیز حکومت، از اراده ما خارج است رفتار و علمکرد خود ما در حوزه اراده امان است و می تواند پلهایی برای تقویت همبستگی باشد.


May 26  2013

متاسفانه فیس‌بوک برخی از مدعیان پر‌شده از متلک پراکنی، تمسخر، ریشخند زدن و اتهام‌ زنی به صاحبان اندیشه‌ی مخالف

متاسفانه فیس‌بوک برخی از مدعیان پر‌شده از متلک پراکنی، تمسخر، ریشخند زدن و اتهام‌ زنی به صاحبان اندیشه‌ی مخالف. اینجور افراد برای اینکه در عرصه استدلال و منطق حرفی برای گفتن ندارند به انواع روشهای غیر اخلاقی و عوام‌فریبانه روی می‌آرند تا فضا رو برای مخالفین فکری خود سنگین کنند. درست مانند چماق بدستانی که سعی می‌کنند جرات ابراز عقیده رو از طرف مقابل بگیرند. فرق این افراد با چماق بدست‌ها اینه که فعلا قدرت اونها رو ندارند.

این افراد برای رسیدن به اهدافشون همه چی رو سیاه و سفید حلوه می‌دهند و خودشون رو در منتهی الیه سفیدی جا می‌زنند. برخی از اینها که توهم انحصار مبارزه با جمهوری اسلامی رو دارند، هر کس که در خط اونها نباشه، طرفدار حفظ جمهوری اسلامی خطاب می‌کنند. برخی دیگر، مخالفین را جنگ طلب و خود را صلح طلب نشان می‌دهند. عده‌ای دیگر ناهمفکران خود رو تجزیه‌طلب و خود را تجسم وطن‌پرستی جلوه می‌دهند. گروهی دیگر ....
هدف این مدعیان، قهرمان نشان دادن خود در میدانی غیر واقعی و گاها دون کیشوتی است.

امیدوارم دوستان اهل منطق و استدلال هرگز مغلوب و مرعوب این فضای کاذب و لمپنی نشن و از فکر و عقیده‌ی خودشون بدون سانسور البته با استدلال و منطق و ادب دفاع کنند. "شاید روزی فرا رسد که بر خلاف گذشته، صدای لمپن‌ها آهسته‌تر از عقلا بگوشها برسد."


May 19 2013

تشکر از دوستان بخاطر همدردی به خاطر مطلبی از مادرم


جا داره از تمام دوستانی که همدردی و همدلی خودشون رو در مورد مطلبی از زندگی مادرم در پست قبلی ابراز کردند، صمیمانه تشکر کنم. بی شک توجه و احساسات خالصانه شما دوستان و ارج گذاشتن به زندگی مادرم تسلای خاطری است بر دلهای ما و سایر اعضای خانواده.

راستش بازگو کردن این خاطرات تلخ یا مرور دوباره آنها همیشه برایم سخت، دشوار و بشدت منقلب کننده بوده، البته وقتی خودت تصمیم می گیری این کار رو کنی این سوال برایت پیش می آید که آیا حق داری با انتشار عمومی چنین مطالبی اعضای خانواده ات را در برابر مرور دوباره سخت این خاطرات قرار بدهی یا نه؟ آیا آنها در وضعیت روحی و روانی مناسبی بسر می برند که بتوانند رنج مرور دوباره خاطره هایی تلخ و دردناک رو تحمل کنند؟ شاید از این جهت باشه که نه تنها من، بلکه بسیاری از کسانیکه چنین زندگی های دردناکی را پشت سر گذاشته اند، ترجیج می دهند آنها را فعلا در سینه های خود حبس کنند تا شاید روزی جرات، توان و موقعیت مناسب برای بیان و حتی حق خواهی آنرا داشته باشند؟ تراژدی تلخ و دردناک از آنجایی آغاز می شود که بسیاری از خانواده هایی که چنین رنجهایی را در سینه شان حمل می کنند شاید هیچگاه آمادگی بیان و مرور دوباره این خاطرات را حتی به بهای دادخواهی و حق طلبی عزیزانشان پیدا نکنند.

موضوعی که من رو در نهایت سوق داد به اینکه در این مورد فعلا بصورت محدود بنویسم و بهای مرور مجدد و زجرآور این خاطرات را برای خود و اعضای خانواده ام بجان بخرم، حقی است که مادرم دارد تا انسانهای بیشتری از زندگی دردناک و غم انگیز وی مطلع شوند تا اگر فعلا دادخواهی عادلانه از کسانیکه ظالمانه حقوق مادر و خانواده ام را پایمال کرده و آنها را از ادامه زندگی محروم کردند، امکان پذیر نیست، لااقل فعلا در برابر افکار عمومی به محاکمه کشیده شوند تا روزی دادگاهی واقعی و عادلانه برگزار شود. این حق مادرم است که حالا که دستش از دنیا کوتاه شده بر من سپرده شده تا لااقل روایتگر و پیگیر مصیبت های او باشم.

طی روزهای گذشته دوستانی با پیام خصوصی از سرنوشت هایی مشابه که برای آنان رقم خورده، خبر دادند. روایت هایی که فعلا در سینه هایشان حبس کرده اند تا شاید روزی شرایط مناسب برای بیان آنها را پیدا کنند. به این دوستان توصیه می کنم در اولین فرصت ممکن خصوصا بخاطر حقی که از طرف عزیزان از دست رفته شان برگردن آنهاست، شرح رفته بر آنانرا بازگو کنند و فعلا به قضاوت عمومی بگذارند تا شاید روزی شرایط دادخواهی آنها در دادگاههایی عادلانه فراهم شود.


May 3 2013

برای مادر نازنینم که دلم برایش تنگ شده؛ کاوه شیرزاد


مادرم "زهرا دژانگاه" با 9 فرزند یکی از معدود زنانی است که زندگی سخت و جانگدازی داشت. سال 60 اولین پسرش رضا به جرم همکاری با مجاهدین خلق دستگیر شد، اول به اعدام، سپس به حبس ابد و بعد به 12 سال زندان محکوم شد و نهایتا در سال 69 بعد از تحمل سه سال انفرادی و کلا نه سال حبس، در زندان شهید شد.

پسر دومش حسین نیز یک سال بعد از پسر اول یعنی در سال 61 به همان جرم دستگیر شد و بعد از تحمل شش سال زندان که دو سال آن انفرادی بود در سال 67 به مجاهدین خلق پیوست و در عملیات فروغ جاویدان شهید شد. البته بی شک در راهی که من نمی پسندم.

در این مدت علی و اکبر فرزندان سوم و چهارم مادرم نیز با اینکه جرمی انجام نداده بودند از طعم زندان بی بهره نماندند. خصوصا سرنوشت اکبر که به صورت تلخی بعد از چندین سال زندگی در اشرف و جان به در بردن از عملیات فروغ جاویدان رقم خورد که فعلا از ذکر آن خودداری می کنم.

مادرم از سالهای 60 با بچه های قد و نیم قد مدام در زندانها برای ملاقات فرزندانش در رفت و آمد بود، تقریبا هیچ گاه نشد از ملاقاتی فرزندان زندانی اش جا بماند. از این زندان به آن زندان. تا اینکه در میانه دهه خونین شصت در اعتراض به شکنجه برادر بزرگم رضا با اسدالله لاجوردی رییس پیشین زندان اوین و دادستان انقلاب در دههٔ شصت درگیر شد و به جرم توهین به وی روانه زندان شد.

مادرم را بعد از یک ماه از این بازداشت، با آمبولانس در حالیکه رو به موت بود از زندان به خانه آوردند، تقریبا داشت جان می داد. احتمالا مسئولان جمهوری اسلامی نمی خواستند یک جنازه روی دستشان بماند. در آن هنگام پدرم در خانه نبود و ما بچه ها نیز سن و سال زیادی نداشتیم، نمی دانستیم باید چه کار کنیم. مادرم را، رو به قبله خواباندیم و مادرم شروع به جان دادن کرد. فکر می کردیم کار تمام شده اما خوشبختانه گویا خدا به خاطر بچه های کم سن و سالش، اونرو حفظ کرد البته به کمک پزشک ها و بستری شدن چند هفته ای در بیمارستان.

بعد از این ماجرای تلخ مادرم دیگر آن مادر سابق از نظر سلامتی نشد، از نظر روحی و روانی بهم ریخت و دچار مشکلات زیادی شد. دیگه کنترل از دستش خارج شده بود، در خیابانها، مساجد و حتی در نماز جمعه ها علیه خمینی، خامنه ای، لاجوردی، هاشمی و ... شعار میداد و هر جا عکسهای اونها رو میدید پاره می کرد، برای همین بارها و بارها زندانی شد و هر بار پس از کلی دوندگی و اثبات اینکه وی از تعادل روحی و روانی خارج شده و پس از ضرب و شتم و شکنجه زیاد آزاد می شد.

همزمانی زندانی شدن مادرم و رضا و رودررو کردن آنهادر زندان برای هر دو و خصوصا برای رضا سخت و دشوار بود. رضا برای همه چی خودش را آماده کرده بود به غیر از این موضوع. بهرحال سال 69 برادرم رضا در زندان کشته شد و مادرم دلشکسته از این موضوع بیش از بیش آسیب دید و شکسته شد.

زندان رفتن های مکرر مادرم تا سال 76 بیش از دهها بار ادامه داشت تا اینکه در آخرین بار به خاطر شعار دادن علیه مقامات حکومتی در نماز جمعه قم دستگیر شد و حدود چهل و پنج روزی رو در زندان قم گذروند، مادرم تعریف می کرد این دفعه خیلی کتک خورده و بارها و بارها با کابل به جونش افتاده اند. از همه بدتر اینکه در زندان به بیماری سل مبتلا شد و این بیماری که جلوی اون دیر گرفته شده بود در سال 77 بعد از چند ماهی بستری شدن در تختخواب باعث مرگ وی در سن 55 سالگی شد. اونهم در حالی که ما در شرایط مالی سختی بسر می بردیم.

متاسفانه بعد از جان باختن مادرم، متاثر از این ماجرا برای یکی دیگر از اعضای خانواده مان اتفاق تلخی افتاد که بخاطر مسائل خانوادگی و از جمله بی اطلاعی پدرم از ذکر آن خودداری می کنم.

در آخر مادرم زن مهربان و با محبتی بود، در حالی که از نظر روحی بصورت دوره ای بهم می ریخت اما هیچگاه محبتش از ما دریغ نمی شد. دلم برای نوازشهایی که در دوران کودکی روی سرم می کشید تنگ شده. معدود دفعاتی که بشدت تب می کنم یا مریض میشم احساس می کنم به اعضای خانواده از دست رفته ام و بخصوص مادرم نزدیکتر میشم. برای همین این حالت رو دوست دارم. احساس می کنم که باید در شخصیت و زندگی اونها بیشتر دقیق بشم و بهتر بشناسمشون.

به هرحال این مطلب یادی از مادرم در روز مادر بود و با اینکه دوست نداشتم اعضای خانواده ام و دوستانم رو ناراحت کنم ولی فکر می کنم باید یادشون رو گرامی داشت و از اونها نوشت و حرف زد.


May 2 2013

آیا خاتمی فردی ترسو است؟ کاوه شیرزاد

طی روزهای آینده نظر محمد خاتمی برای ورود به عرصه انتخابات ریاست جمهوری 92 معلوم خواهد شد. مخالفین خاتمی به ویژه در اپوزوسیون خارج کشور، با یادآوری عملکردهای گذشته خاتمی از جمله رای دادن او در انتخابات گذشته مجلس و بسیاری از موارد دیگر از جمله مواضع محافظه کارانه اخیر وی در مورد ورود به عرصه انتخابات، وی را شخصی ترسو خطاب می کنند که کاری از پیش نبرده و نخواهد برد. آنها اعتقاد دارند خاتمی قدرت و جرات کافی برای رودرویی با جمهوری اسلامی و شخص آقای خامنه ای را نداشته و تاکنون نیز کاری از پیش نبرده و از این به بعد هم نخواهد برد. بگذریم از اینکه اغلب این افراد تحت هر شرایطی خواهان تحریم انتخابات هستند.
با تاکید بر اینکه نگارنده سقف مطالباتم بسیار فراتر از اصلاح طلبان و ایده آل های خاتمی است ولی اصلاح طلبان را برای دوران گذار به جامعه ای عرفی و بدون ولایت فقیه با حداقل هزینه ممکن ضروری می داند سخت با قضاوت افرادی که وی را شخصی ترسو خطاب می کنند مخالف است یا لااقل قضاوت آنها را بشدت زیر سوال می بیند.

متاسفانه تلقی بسیاری از فعالین سیاسی، روزنامه نگاران و مردم عادی از یک فرد سیاستمدار نه یک کنشگر سیاسی با تدبیر و حسابگر بلکه یک مبارز نستوه و جوانمرد است که اگر چه زورش به مخالفین خود ( در این مورد اصول گرایان یا جمهوری اسلامی) نمی رسد اما مانند حسین بن علی با اینکه کشته می شود یا از سر راه برداشته می شود می ایستد، مبارزه می کند و به قولی حرفش را می زند و ایستاده می میرد. با این پیش فرض آنها ،خاتمی را یک فرد "ترسو" قلمداد می کنند.

در تاریخ ایران، از محمد مصدق که مصرانه و سرسخت روبروی شاه قرار گرفت و ایستاده مرد، بدون اینکه ایده هایش را عملی نماید و دستاوردی بلندمدت داشته باشد به عنوان یک قهرمان یاد می شود اما قوام (قوام السلطنه) که به برخی از کارهای بسیار بزرگ از جمله بیرون کردن شوروی با ترفندهای سیاسی بدون هیچ سر و صدا و جار و جنجالی نائل شد، مهجور و ناشناخته باقی می ماند. برای نگارنده همیشه سوال بوده است که چرا ما ایرانیها همه شخصیت های سیاسی را در ترازوی قهرمان بودن یا نبودن می گذاریم و اگر فردی صفات یک قهرمان را نداشت کار و کارنامه او را یکسره مردود می پنداریم و هجوش می کنیم؟ آیا ما ملتی براستی قهرمان پرست هستیم و همیشه بدنبال قهرمان می گردیم؟

با اشاره به اینکه در روزهای اخیر، خاتمی زیر فشارهای جمهوری اسلامی نه تنها راضی نشده از موسوی و کروبی اعلان برائت کند بلکه اتفاقا از آنها به نیکی یاد کرده و انها را معلم خود دانسته، لازم است برای روشن شدن موضوع مقایسه ای داشته باشیم میان کروبی، موسوی و شخص آقای خاتمی.
خاتمی در هشت سال دوران اصلاحات که سکاندار مقام ریاست جمهوری بود، با عقب نشینی ها مکرر و روحیه محافظه کاری که کلمه مناسبتری بجای ترسو بودن است، توانست هشت سال جامعه ایران را در فضای حداقلی با تمام نقدهای درستی که به آن وارد بود مابین دموکراسی و استبداد نگهدارد. در دوران اصلاحات هزاران کتابی که شاید هرگز امکان چاپ و انتشار آنها در جمهوری اسلامی نبود، منتشر شد. دهها روزنامه و صدها مجله، دهها نهاد مدنی، حزب و گروه و ..... اجازه فعالیت یافتند که در دوره کوتاه هشت ساله اصلاحات توانستند ایده های دموکراسی و آزادیخواهی و گفتمان حقوق بشر و مدارا را در دور افتاده ترین نقاط ایران گسترش دهند. شاید در دوران اصلاحات چالش استبداد و دیکتاتوری در ایران حل نشد، از یک سیستم سیاسی مستبد عبور نکردیم و بعد از دوران اصلاحات احمدی نژاد روی کار آمد، فضا بسته شد و عقب نشینی کردیم اما چه کسی است که انکار کند بذری که در دوران اصلاحات ریخته شد و فرصت رشد و نمو پیدا کرد. در خرداد 88 به مثابه سرمایه ای عظیم به رهبری مهندس موسوی و کروبی علیه ولی فقیه و نیروهای استبدادی بکار گرفته شد و در آینده نیز دموکراسی خواهان از آن بهره خواهند برد.

مهندس موسوی و آقای کروبی در مقایسه با آقای خاتمی که احترام زیادی برای آنها قائلم، افرادی بودند که جانانه ایستادند، مبارزه کردند و اگرچه دستاورد زیادی مانند دوران اصلاحات نداشتند اما در نزد مردم قهرمان شدند، چرا که آنگونه که مردم می پسندیدند عمل کردند. به عبارت دیگر اگر تعصب را کنار گذاشته و اقتضاء ات زمان را کنار بگذاریم و بخواهیم کارنامه دو عملکرد محافظه کارانه ( خاتمی) و جانانه ایستادن آقایان موسوی و کروبی را از منظر نتیجه گرایی و نه از منظر حق گویی و عدالت محوری مقایسه کنیم کفه ترازو بی شک به سمت خاتمی سنگینی خواهد کرد.
من عمیقا تردید دارم در جاهایی که ناقدین آقای خاتمی انتظار ایستادگی و تسلیم ناپذیری ایشان را داشته اند، ایستادگی خاتمی به نفع جامعه مدنی تمام میشد یا خیر؟ آیا ایشان باید استمرار دوران اصلاحات را به حق گویی و عدالت خواهی ترجیح می داد؟ در اینصورت چه بسا بساط اصلاحات در همان چند سال اول برچیده میشد و هشت سال استمرار یک فضای حداقلی از دست می رفت یا خامنه ای و اصول گرایان با ترس از اصلاحات، ادامه فعالیتهای آنها را بطور کلی مسدود می کردند یا حتی به موسوی و کروبی در سال 88 اصلا اجازه فعالیت نمی دادند و مسیر تغییر بسته میشد. اگر چه نویسنده قصد ندارد خاتمی را یک فرد شجاع جلوه داده و خطی برعکس کسانیکه وی را ترسو می خوانند را در پیش بگیرد اما می خواهد تاکید کند قضاوت قطعی دیگران بر مبنی ترسو بودن وی را نیز منطقی ندانسته و به دور از چارچوبی نتیجه گرا و فایده گرایانه ارزیابی می کند. همانطور که اگر خاتمی در انتخابات گذشته مجلس مانند بسیاری از اصلاح طلبان رای نمی داد امروز جمهوری اسلامی بهانه کافی برای کنار گذاشتن وی را در دست داشت و براحتی از بحران پیشرو که بسیار می تواند برای جمهوری اسلامی پر هزینه باشد، عبور می کرد.

شاید نکته کلیدی این بحث را بتوان چنین شرح داد که مردم و بسیاری از نخبه های سیاسی و روشنفکری ما در میدان سیاست هرگز نمی پذیرند زمانی که به هر علتی، زور کمتری نسبت به حریف داری! باید معامله کنی، باید کنار بیایی، علیرغم میلت امتیاز بدهی و عقب نشینی کنی تا فضا روزی به نفعت تغییر کرده و قوایت تجدید شود. آنها در عرصه ی سیاست بر حق بودن را برابر نیرومند بودن تصور می کنند و فکر می کنند وقتی افکار عمومی تنها به لحاظ نظری و نه در عرصه عملی، همراه کسی شد ابزارهای قدرتمند و سخت افزاری دیکتاتور دود شده و به هوا می رود و باید بی تردید با هدف نابودی یکی از طرفین، به جنگ استبداد رفت.

کاوه شیرزاد


April 29 2013

کسانیکه دل خوش کردن به کارهای پوپولیستی احمدی نژاد


در خیلی از مناطق ایران اسکایپ و کلیه مسنجرها از کار افتاده، همین الان خبری منتشر شده که "کافی‌نت‌ها در ایران موظف به ثبت مشخصات کاربران و نصب دوربین مدار بسته شدند". روزی نیست که خبری از تعطیلی یک نهاد مدنی مانند کانون وکلا و خانه سینما و.... یا گسترش جو رعب و خفقان در ایران منتشر نشه، وضعیت روز به روز از لحاظ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و ... بدتر میشه! و روز به روز وضعیتمون به کره شمالی و عراق دوران صدام نزدیک میشه!

اونوقت یک عده دل خوش کردن به کارهای پوپولیستی احمدی نژاد که عن قریب باعث فروپاشی نظام میشه و پدر خامنه ای رو در میاره! احمدی نژاد همون طوری که هشت و چهار سال پیش وعده آزادیهای اجتماعی و صدتا وعده دیگر مردم رو فریفت و امروز نتیجه اش رو می بینیم به همون ترتیب هم داره رحیم مشایی، فردی که منصب های زیادی سابقا در وزارت اطلاعات داشته رو به مردم قالب می کنه

من موندم چرا بعضی موقعها چشم ها کور میشه و بجای دیدن نتایج عملی و موجود یک فرد می ریم سراغ نیت خونی، تعجب می کنم هر چی خامنه ای از احمدی نژاد در مجلس، انتخابات و . .. دفاع می کنه و میره پشتش یک عده می گن نه بین اینها جنگی در میان است و ....

احمدی نژاد هیچ فرقی با خامنه ای نمی کنه و نهایتا اگر روزی دعواهایی که به نظر من کاملا سطحی هستند به نفع احمدی نژاد تمام بشه کار مردم در مواجه با استبداد احمدی نژاد و پوپولیسم اسلامی و خرافی به مراتب سخت تر از استبداد خامنه ای خواهد بود! احمدی نژادی که در انتخابات اونجوری تقلب می کنه، روزی هزار بار دروغ میگه و این همه پول رو معلوم نیست چی کار کرده و ..... فکر کردین اگه روزی قدرت پیدا کنه به مردم رحم می کنه!

روزها و ماههای سخت و تعیین کننده ای در پیش داریم امیدوارم از فضای عقلانیت دور نشیم.


March 31 2013

چیزی که در ایران ارزش نداره جان و سلامت انسانهاست.

در فرانسه اگه پلیس شاهد دزدی یک موتور سوار بدون کلاه ایمنی باشه، دست به تعقیب موتور سوار سارق نمی زنه، به این دلیل که موتور سوار بدون کلاه ایمنی ممکنه در اثر تعقیب و گریز به زمین خورده و سلامتش بخطر بیافتد.
اما خبر گزاری مهر امروز گفته پلیس ایران به سمت خودرویی حامل سوخت قاچاق تیراندازی کرده و در اثر تیر اندازی، خودرو منفجر شده و 18 نفر در آتش سوختند.
واقعا چیزی که در ایران ارزش نداره جان و سلامت انسانهاست.
5، آوریل 2013