۵/۲۹/۱۳۹۲

برسد بدست رشید اسماعیلی



هنوز، چند ساعتی نیست که رفته ای و جای خالی ات بشدت حس می شود. دارم به این موضوع فکر می کنم که چگونه با رفتنت کنار بیایم. معمولا برای این کار نیاز به چند روز زمان دارم! اگر می شد در مراسم خاکسپاریت حضور داشته باشم یا با خانواده ات از نزدیک همدردی کنم شاید همه چی بهتر پیش می رفت. نمی دونم! ای کاش همه ای اینها خواب باشد و دوباره بتونم از خوندن مطالبت لذت ببرم و بیاموزم.

عزیز دلم، آخرین بار که با هم صحبت می کردیم قرار گذاشتی روزی در کنار زاینده رود با هم بنشینیم و رودرو بحث کنیم. دلم خوش بود روزی به اصفهان خواهم آمد و در کنار زاینده رود از مصاحبتت لذت خواهم برد. حالا نمی دانم چه می شود وقتی به اصفهان بیایم و تو آنجا نباشی!

رفیق! چیزی که مرا بیش از بیش نگران می کند این است که تو هم مانند همه ی عزیزانم رفته باشی و من در روزمرگی زندگی آنجور که لازم است نتوانم از تو یاد کنم. آخر هر چه فکر می کنم این رسمش نیست! دارم به این فکر می کنم که مجموعه ای از مقالات و نوشته هایت را جمع آوری کنم و هر از چندگاهی آنها را مرور کنم تا از یاد تو و چیزهایی که هنوز باید ازت بیاموزم غافل نشوم.

یادم است چقدر نجیب بودی وقتی پشت سرت حرفی زده میشد، تو از کنار آنها بی توجه و به آرامی می گذشتی! عجب روزگاری شده رشید نازنین! دوست خوبم، جای خالی ات خوب حس می شود وقتی مدارا، تساهل و تسامح که رنگ همه ی نوشته هایت بود را از خودت بصورت عملی آغاز کردی و از حاشیه ها بدور ماندی تا در اندک فرصت باقیمانده آنجور که دوست داری زندگی کنی! بنویسی و فهم خودت رو با دیگران به اشتراک بگذاری! از همه مهمتر به روزهای خوب امید دهی! انصافا باید بهت آفرین گفت! آفرین به تو رشید

نازنین من اکنون که با رفتنت دست و پنجه نرم می کنم بیش از همه نگران جای خالی نوشته هایت و تاثیرات آن در میان دوستانم هستم، فضایی که در آن جای نوشته های استدلالی، مودبانه و روادارانه واقعا خالی است. به این فکر می کنم که چه کسی باید جای خالی تو را پر کند! آیا جای خالی ات اصلا پر شدنی ست یا خیر!

رفیق خوبم! می دانم که خسته ای! نیاز به آرامش داری اما واقعا در زمانه ای که از اینور و انور بام افتادن، شده مد روز تا سردسته و سردمدار قلمداد شوی چی کسی جای خالی تو را پر خواهد کرد! چه کسی با قلمی مانند قلم تو خواهد نوشت که در دنیای سیاست همه چیز سفید یا سیاه مطلق نیست! چه کسی از میانه روی و اعتدل به زیبایی تو خواهد نوشت! اینهاست که رفتنت نگرانم می کند و جای خالی ات بیشتر از پیش حس می شود. دلم برایت تنگ است رفیق با اینکه چند ساعتی بیشتر نیست که رفته ای!!
 — with Rashid Esmaeili.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

برای رشید
اشک بر گونه روان شد...چه غمی بود عیان شد...
قلب پردرد رفیقان....همه در آه و فغان شد....
شهره ی شهر تو بودی...به نجیبی به صبوری...
تشنه ی خواندن و گفتن....وای از این لحظه ی دوری...
در غم دوری یاری...یک چنین ماه نگاری...
دلمان سخت گرفته ست...ای خدا، پس تو کجایی؟!
دگر از بار مصیبت...گله ها را به که گوییم؟
بر که فریاد برآریم؟...که دگر یار نداریم...سرو تبدار نداریم...
ما همه غرق عزاییم...دل غمخوار نداریم...
که رشید از برمان رفت...دوست و همرهمان رفت..
چه جفاها که به نا حق... بکشید و ز جهان رفت..
مرداد92